Tuesday, May 30, 2006

يا ارحم الراحمين
درباره خشم
آنچه كه مسلم است زندگي بركه اي آرام نيست ، بلكه همانند درياست ، گاه آرام و زيبا و فرح بخش ، و گاه طوفنده ومتلاطم و . مهم اين است كه ما بتوانيم در همه حال كشتي نفس خود را از ميان طوفانها و موجهاي سركش درياي زندگي به سلامت عبور دهيم و به ساحل آرامش برسانيم . هيچ فكر كرده ايد شما چقدر در اين زمينه مهارت داريد ؟ فكر كرده ايد تا چه حد ميتوانيد خودتان را در حالت خشم كنترل كنيد ؟ خوب فكر كنيد ، ببيند آيا وقتي چيزي مخالف ميل شماست و موجب عصبانيت شما مي شود آيا اين شمائيد كه مهار نفس اماره را به دست مي گيريد يا اينكه خشم است كه مهار شما رو به دست مي گيرد و از خود بي خود تان مي كند ؟
خشم ممكن است در ابتدا فقط يك عكس العمل و يا يك حالت دفاعي باشد ، اما اگر مهار نشود تبديل به نفرت مي شود . با چشم خشم حقايق را نمي توان ديد .ديدگان خشم براي ديدن خوبيها كور است ، خشم مهار نشده در دل ريشه مي دواند و در دل و جان آدمي گياه مسموم نفرت را مي روياند . و هرچه از عواقب آن غافل تر شويم و هرچه به آن بها دهيم و فرصت جولاندهي به آن بدهيم ، اين گياه مسموم بالنده تر مي شود و فضاي دل و جان را بيشتر و بيشتر مسموم مي كند . در فضايي كه نفرت نفس مي كشد خصايص و فضايل انساني كه براي رشد و شكوفائي نياز به هوايي پاك دارند نابود مي شوند . ريشه هاي ايمان و اخلاق در همنشيني با ريشه هاي نفرت مي خشكد ، چشم عقل كور و گوش جان كر مي شود ، مهرو و عطوفت ودوستي در دل مي ميرد ، در اين فضاي مسموم روح حقيقت بين و حقيقت جو ، يا همان من الهي رو به انحطاط ميرود . اينجاست كه ديگر اين ما نيستيم كه حرف مي زنيم ، اين ما نيستيم كه تصميم ميگيريم . اين ما نيستم كه عمل مي كنيم . بلكه اين نفرت است كه به شكل شيطاني فريبكار بر همه وجود ما تسلط پيدا مي كند و حاكم مطلق بر همه رفتار و گفتار و كردار ما ميشود .
خشم و نفرت حربه هاي شيطان براي تسلط بر قلوب مومنين است و چون تسلط يافت به قلع و قمع همه خوبيها و ارزشهاي وجود آدمي مي پردازد . حسادت ، افترا ، تهمت ، غيبت ، خيانت ، خشونت ، خودخواهي ، خودبيني ، نامردمي ، نفاق ، بدبيني ، كج انديشي ، عيب جوئي ، كج خلقي ، لجاجت ، فريبكاري ، مردم آزاري ، تقلب ، هتك حرمت ، پرده دري ، ريا ................ همه و همه دست آورد هاي خشم و نفرت است كه به مرور و بي انكه متوجه باشيم جايگزين صفات عالي انساني همچون : انسانيت ، مروت ،صداقت ، تدين ، اخلاق ، انفاق ، ايثار ، اخلاص ، گذشت ، فداكاري ، خيرخواهي ، ديگر خواهي ، ستر عيب ، چشم پوشي ، راز داري ، حفظ حرمت ، آبرو داري ، خوش بيني ، خوش خلقي ،‌ همدلي ، همفكري ، همستگي، ملايمت ، ملاطفت ، محبت ، مهر ورزي ، عشق ، دوستي ، صفاي باطن ، همدلي ...................خواهد شد . كسي كه خودش را تسليم خشم و نفرت مي كند به مرور تبديل مي شود به موجودي خمود ه و ناشاد و دلمرده و افسرده ، طبيعتا چنين كسي از زندگي هيچ لذتي نمي برد ، و بيشتر از اينكه با خشم و نفرتش به ديگران لطمه بزند به خود صدمه ميزند ، چون محبت ديگران را جذب نمي كند ، خوبي ها رو نمي بيند ، قلبش چون آئينه اي غبار گرفته و تيره ست كه نور ايمان در آن منعكس نمي شود ، طعم خنده و شادي را نمي چشد ، از مهرباني بي بهره است و در يك كلام چنين كسي مطرود خدا و خلق خداست
اميدوارم اين نوشتار تلنگري باشه براي همه ما ، كه بيشتر فكر كنيم و با مهار خشم خويش مانع آزار خود و ديگران شويم واز فرصت بسيار كوتاهي كه براي زندگي ، براي با هم بودن ، براي دوستي و محبت داريم به خوبي استفاده كنيم و با كظم غيض و چشم پوشي از خطاي يكديگر به صفات حميده در وجودمان و تعالي روح خود بيافزائيم تا هم ار آرامش روحي و رواني برخوردار باشيم ، هم محبوب ديگران باشيم و در درجه بالاتر محبوب خداي سبخان كه خود فرمود: الذين ينفقون في السراء و الضراء والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ، والله يحب المحسنين .
انشالله

Friday, May 26, 2006

يا الله

مرثیه حضرت سید الشهداء توسط محتشم کاشانی
محتشم پسری داشت که از دنیا رفت. او چند بیت در رثای وی گفت. شبی حضرت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را در خواب دید که فرمودند: تو برای فرزند خود مرثیه می گویی، اما برای فرزند من مرثیه
نمی گویی؟ می گوید: بیدار شدم ولی چون در این رشته کار نکرده بودم سررشته پیدا نکردم چگونه وارد مرثیه فرزند گرامی آن حضرت شوم. شب دیگر در خواب مورد عتاب حضرتش گردیدم که فرمود: چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟
عرض کردم: چون تاکنون در این وادی قدم نزده ام، لهذا راه ورود برای خود پیدا نکردم. فرمود بگو
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
بیدار شدم همان مصراع را مطلع قرار دادم و آنچه که می بایست سرودم، تا رسیدم به این مصراع، که گفتم
« هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال »
در اینجا ماندم که چگونه این مصراع را به آخر برسانم که به مقام الوهیت جسارتی نکرده باشم. شب حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ را در خواب دیدم فرمودند: چرا مرثیه خود را به اتمام نمی رسانی؟
عرض کردم: در این مصرع به بن بست رسیده ام نمی توانم رد شوم فرمود بگو
« او در دل است هیچ دلی نیست بی ملال »
بیدار شدم. این مصرع را ضمیمه آن مصرع نموده و بیت را به آخر رسانیدم

Monday, May 22, 2006

Bold
هوالهو
اين متن را كه اثر شهيد جاويد مرتضي آويني مي باشد يكي از دوستان " بسيار خوب " فرستاده اند ، ضمن تشكر از ايشان آنرا براي استفاده ساير دوستان در زير آوردم
نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد
حضرت علی (ع) سخنانی از این دست که مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند. مرگ آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است مرگ آگاه تر است. و بر این قیاس باید چنین گفت که حضور علی علیه السلام در عالم ،عین مر گ آگاهی است
مر گ آگاهی یعنی که انسان همواره نسبت به این معنا که مرگی محتوم را پیش رو دارد آگاه باشد و با این آگاهی زیست کند و هرگز از آن غفلت نیابد.مردمان این روزگار سخت از مرگ می ترسند اما حقیقت آن است که زندگي انسان با مرگ در آمیخته است و بقایش با فنا
پیش از ما میلیاردها نفر بر روی این کره ی خاکی زیسته اند و پس از ما نیز
مولا علی علیه السلام می فرماید: « والله ابن ابی طالب با مرگ انسی آن چنان دارد که طفلی به پستان مادرش.» این انس که مولای ما از آن سخن میگوید چیزی فراتر از مرگ آگاهی است؛ طلب مرگ است
طلب مرگ نه همچون پایانی بر زندگی. مرگ پایان زندگی نیست. مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در آمیخته نیست. حیاتی بی مرگ و مطلق
زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم
حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند: « خلقتم للبقا لا للفناء واسمعو دعوة الموت آذانکم قبل ان یدعی بکم»؛ دعوت مرگ را به گوش گیرید، پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند
و همه ی این سخنان از سر مرگ آکاهی است و راستش، لذت زندگی مرگ اگاهانه را جز اولیای خدا کس
نمی داند؛ این لذتی نیست که به هر کس عطا کنند. تنگ نظری است اگر به مقتضای تفکر رایج به این سخن پشت کنیم و بگوییم : " تا کجا از مرگ می گویید؟ کمی هم در وصف زندگی بسرایید!" دل بستن در دنیا دل بستن در فناست و مرگ بر ما سایه افکنده است
این علی است که چنین می فرماید. همانکه راه های آسمان را بهتر از راه های زمین میشناسد
سخنان او سروده هایی شاد و مفرح در وصف زندگی است. آن زندگی که با زهر فنا و مرگ در نیامیخته است منتهی غفلت زدگان بیشتر می پسندند که با غفلت از مرگ، به سراب شادی های آمیخته با غصه دل خوش کنند. بگذار چنین باشد
اما اگر اولیای خدا در جستجوی فنای فی الله هستند، بقای حقیقی را طلب کرده اند. بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد
به سخن علی علیه السلام گوش بسپاریم
دلهاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدن های شما را از آن بیرون ببرند
روايتي بسيار جالب از حضرت حسين عليه السلام در باب مرگ نيز وارد شده است
امام حسين عليه السلام قبل از حركت از مكّه به سوى عراق در ميان جمعى از بني هاشم فرمود: مرگ گردنگير فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق ديدن گذشتگانم هستم، مانند اشتياقى كه يعقوب به ديدن يوسف داشت

Friday, May 19, 2006

(شهيد سيد رضا كامياب)
يا علي
حديث عشق و عاشقي ، دل و دلدادگي چنانچه واقعي باشد لاجرم بايد به خون عاشق آراسته شود
و عاشقان كوي دلدار چه عاشقانه سر بر شانه محبوب نهاده و نداي "يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه"را با خون خود لبيك گفتند
الهي ندانم به واصلان حضرتت كه متاع ناقابل جان خويش را نثار كلام " الست بربكم " نمودند چه مي بخشي
آنقدر مي دانم كه ما واماندگان زميني پيوسته چنين بايد زمزمه كنيم
آنان كه خاك را بنظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد كه از خزانه غيبم دوا كنند
معشوقه چون نقاب ز رخ در نمي كشد
هر كس حكايتي بتصور چرا كنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهدي است
آن به كه كار خود به عنايت رها كنند
حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
شاهان كم التفات به حال گدا كنند
(شهيد سيد رضا كامياب)

Thursday, May 18, 2006

هوالهو
پیامبر اکرم (ص) فرمودند
من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنکر لم تزده من الله الا بعدا
هر کس که نمازش او را از فحشاء و منکر باز ندارد، هیچ بهره ای از نماز جز دوری از خدا حاصل نکرده است.بحار الانوار، ج ,82 ص .198