Saturday, April 29, 2006

" ليس في الدار غيره ديار "
ناگـهان پرده برانداختـه‌ای یعنی چـه ... مسـت از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه
زلـف در دست صبا گوش به فرمان رقیب ... این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه
شاه خوبانی و مـنـظور گدایان شده‌اي ... قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعـنی چـه
نـه سر زلف خود اول تو به دستم دادي ... بازم از پای درانداختـه‌ای یعـنی چـه
سخنـت رمز دهان گفت و کمر سر میان ... و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعـنی چـه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول ... عاقـبـت با همه کج باخته‌ای یعنی چه
حافـظا در دل تنـگـت چو فرود آمد یار
خانـه از غیر نپرداخته‌ای یعـنی چـه

Friday, April 21, 2006

هو الحق
عصر روز جمعه در غربت ،‌ غربت دوري از وطن ، طوفاني از غم را در دل عاشق برمي انگيزد ، كه " حب الوطن من الا يمان " ليك بي محبوب راه به وطن نبريم
عزيز بي قرينه كي ميايي كي ميايي... شفاي زخم سينه كي ميايي كي ميايي
عزيزم مادرت چشم انتظاره كي ميايي... سحر خيز مدينه كي ميايي كي ميايي
دل براي وطن پر پر ميزند
كز نيستان تا مرا ببريده اند ....از نفيرم مرد و زن ناليده اند
آري وطن آنجاست كه از آن هبوط كرديم ، وطن آنجاست كه چشم در چشم معشوق بوديم و قهقهه مستانه
مي زديم
كان وطن مصر و عراق و شام نيست
وطن آنجاست كانرا نام نيست
و اما فراق خود آراسته به كرشمه هايي است كه گاه عاشق فارق آن را به وصال ترجيح ميدهد
دل بي وقفه نهيب مي زند : تو و لاف عشق ؟؟ سر تسليم فرود مي آورم و چشم به فردا مي دوزم
شايد با نگاهي عاشقانه در يكي از همين فرداهاي بسيار معمولي از اين كنايه دل خلاص شوم
شايد شايد شايد
خدايا در غروب جمعه دلم را سرشار از غم نما
ذلك فضل الله يوتيه من يشاء

Thursday, April 20, 2006

يا حق
سلام بر دوستان
امروز پنج شنبه است نمي دانم چرا پنج شنبه كه مي شود وجودم را دلهره فرا مي گيرد ، شايد به روز جمعه مربوط باشد
شايد
احساس مي كنم كه يكي از همين جمعه هاي نزديك آنچنان هيجان انگيز خواهد بود كه نبض زمان ايست خواهد كرد و چشمها بي اختيار به آسمان خيره خواهند شد ، تصور آن جمعه آتشي را در عمق وجودم شعله ور مي سازد كه مستي فزاينده اي را نويد مي دهد
چه لحظه شيريني خواهد بود زماني كه مظلوم ترين مظلوم تاريخ ، داد خود را ظالمترين ظالم تاريخ بستاند
آري جمعه آبستن حوادث بسياري است ،‌ منتظر بايد بود ، منتظر
سلام علي آل طه و ياسين